Thursday, September 16, 2010

عید فطر

روز عید فطر یک کمپین جمع و جور راه افتاده بود برای تماس گرفتن با خانواده زندانیان سیاسی. ویدئوی تبلیغاتی جالبی هم داشت که اینجا می شه دید
دوستی روز عید فطر زنگ زده بود به خانم آدینه وند، همسر عبدالله مومنی، که به بهانه تبریک عید فطر حالی هم از اونها پرسیده باشه. مخصوصا که درست روز قبلش نامه تکان دهنده ای از عبدالله مومنی درباره شکنجه و اعترافات اجباری منتشر شده بود. به خانم آدینه وند گفته بود که ببخشید که کاری از دستمون برنمیاد. ایشون جواب داده بود که نه! شما بزرگوارید! ؛
بعدش دوستمون می گفت آخه چی باید می گفتم؟ آخه ما بزرگواریم یا شماها؟ ایشون که همسر اولش توی جنگ شهید شده، دومی هم که ...؛

پی نوشت: عبدالله مومنی سخنگوی سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت) است که از خرداد سال ۱۳۸۸ در زندان به سر می برد. نوشته جالبی از یکی از دوستانش را که تیرماه ۸۸ برای وی نوشته بود می توانید اینجا ببینید

Wednesday, August 18, 2010

فال


؛-امروز یک بچه فال فروش من رو اغفال کرد، یه فال خریدم
؛- چقدر هم که اغفال کردن تو سخته!؛
...
؛- به هر حال بار قبلی که اغفال شده بودم، نوشته بود خیلی ساده لوحی، مواظب باش گول نخوری، این بار کلی پیشرفت حاصل شده!؛

Wednesday, July 21, 2010

لپ تاپ

می گه: دوربین های حامد صابر رو پس دادند، اما لپ تاپش رو نه
(خودش رو هم البته که نه! هنوز انفرادیه ...)؛
ادامه می ده: الان لپ تاپ هر کی رو بگیرند از توش یک حکم اعدام می تونن دربیارن!؛
.
.
.
الان دارم به لپ تاپ خودم فکر می کنم

و نمی دانستی...؛

تو به من خندیدی
و نمی دانستی من به چه دلهره
از باغچه همسایه، سیب را دزدیدم
حمید مصدق

دوستی از خارج کشور در فیسبوک براتون پیام می ذاره، همون شب به هر دو تا آدرس ایمیلی که ازتون داره ایمیل هم می فرسته که فلان کار منو ببین و نظر بده. می شه گفت مساله کاری بوده. شما سه بار پیام رو دریافت کردید و فکر می کنید که باید موضوع مهمی باشه. می خواهید اون فایل رو ببینید و نظر بدید، اما حجم فایل خیلی بزرگه. از اون بدتر فایل رو نمی شه دانلود کرد و باید به صورت آنلاین بررسی کنید؛ اما از اون هم بدتر اینه که به دلایل غیر منطقی باید از وی پی ان هم استفاده کنید که خودش سرعت دسترسی تون رو تا حدی کم می کنه
چاره چیه؟ یک روز 5 صبح بیدار می شید، چون اون موقع سرعت اینترنت بهتره، یک ساعت اول صبح رو به این کار اختصاص می دید، بعدش نظرات تون رو مکتوب می کنید و برای اون دوست تون می فرستید
حالا... تازه بعد از مدتی می فهمید که اونقدر هم براش مهم نبوده و از صد نفر در سراسر دنیا که بدبختی شما برای اتصال به اینترنت رو ندارند نظر خواسته بوده، اشتباهی برای شما سه بار در طول یک ساعت پیام گذاشته بوده و ... همین
احساساتی که به من دست داد به ترتیب: دلخوری، احساس غبن!! اما در انتها ... خیلی سوء تفاهم خنده داری بود

به این فکر می کنم که آیا خودم هم از این کارها به سر کسی آورده ام یا نه. از کسی کاری رو بخوام که به نظرم خیلی ساده است و زیاد هم برای من مهم نیست، اون کلی توی زحمت بیفته و من هم اصلا نفهمم ...؛

حامد صابر


حیفه که از حامد صابر حرف نزنیم. حامد عکاس نبود، مهندس بود، اما عکس می گرفت. عکاسی رو از سه روز بعد از انتخابات شروع کرد: یعنی 25 خرداد. و عکس هاش رو با اسم خودش در فلیکر و پیکاسا آپلود می کرد.
عکس هاش خیلی خاطره انگیزه، تاریخ یک ساله اخیر رو از 25 خرداد 88 تا 14 خرداد 89 مرور می کنه. اما از 31 خرداد بازداشت شده، بی سرو صدا ...؛

در پروفیلش در فلیکر توضیح داده که در دومین روز عکاسی ش، در میدان ونک عکس می گرفته. اما در حالیکه داشته با هندی کم فیلمبرداری می کرده بازداشت شده، در تاریکی هوا دوربین رو در جوی آب انداخته بوده، اما هندی کم رو ازش گرفته بودند. صبح فرداش آزاد شده بود، به محل برگشته بود، دوربین رو در همون جایی که مخفی کرده بود پیدا کرده و عکسهای شب قبل رو منتشر کرده بود

در ادامه می گه که فردای همون روز، یعنی بلافاصله بعد از آزادیش دوباره در تظاهرات بعدی شرکت می کنه، 27 خرداد در هفت تیر، و این دفعه عکس های بهتری می گیره. اتفاقا عکسی که بعدها رفت روی جلد اشپیگل مال همین مجموعه است:؛





اگر اهل دنبال کردن کلیپ های سبز باشید، خیلی از عکس های حامد صابر رو قبلا دیده اید. حامد در حال حاضر به دلیل ثبت وقایعی که بعضیا حتی چشم یک بار دیدنش رو نداشتند بازداشت شده. گروهی در فیسبوک برای حمایت از حامد تشکیل شده، دوستانش در علامه حلی و فارغ التحصیلان اون دبیرستان هم نامه سرگشاده ای منتشر و از چنین برخوردهایی با نخبگان انتقاد کرده اند، هر چند که شخصا فکر می کنم این نحوه بیان چندان درست نیست. حامد حتی اگر فارغ التحصیل علامه حلی و مهندسی کامپیوتر دانشگاه شریف نبود، حتی اگر المپیادی هم نبود، به دلیل کار ارزشمندی که در ثبت بُرِشی از تاریخ ما انجام داده شبانه بازداشت شده و از 31 خرداد در انفرادیه و به دلیل این تضییع حقه که دوستانش و همه دیگرانی که موضوع رو می دونند می تونند و لازمه که معترض باشند و ازش حمایت کنند

Overload...

از زیست شناسی زیاد سر در نمیارم. اما دوستی می گفت که وقتی زیاد شیرینی می خوری از لوزالمعده زیاد کار می کشی، لوزالمعده هی مجبور می شه انسولین آزاد کنه، و در طول زمان این کار رو می کنه، تا زمانی که می رسه به جایی که می گه: دیگه خسته شدم، دیگه خبری از انسولین نیست! اون وقته که تو دیابت می گیری! حالا این حکایت ماست: یک سال با احساسات شدیدی دست به گریبان بودم، استرس، احساس ناامنی، غم، افسردگی، احساس گناه، احساس ناتوانی و استیصال، بیم و امید ... و حالا ناگهان تهی از هر احساسی هستم: نه شاد، نه غمگین، نه امیدوار. کرخت شده ام ...؛

Wednesday, June 2, 2010

احتمالا کارل پوپر و مساله حجاب و تفکیک جنسیتی

درسته که کل ماجرا تاسف برانگیزه، اما در عین حال برای خنده هم بد نیست، "کیهان و دوستان" سعی کردن نظریه ولایت فقیه رو با توسل به فرانسیس فوکویاما توجیه کنند. بنابراین هر حرفی دلشون خواسته توی دهن فوکویاما گذاشتن و نقل کردن! شاید تئوری شون اینه که مثلا "شخص فوکویاما" مقبول است، پس: هر حرفی فوکویاما بزند مقبول است و اصلا به این فکر نمی کنند که فوکویاما به خاطر افکار و ایده هاش مورد توجه است، نه به خاطر اینکه فوکویاماست

می خوام بروم پیشنهاد بدهم که از گفته های کارل پوپر درباره "حجاب و تفکیک جنسیتی و چگونگی ضربه زدن به شیعیان از طریق ترویج بدحجابی در دانشگاه ها" بیشتر استفاده کنند. در هر حال پوپر مُرده و بهتر از فوکویاما می شه حرف توی دهنش گذاشت

این قسمت رو از جرس کپی می کنم:
================
چندی قبل رسانه های حکومتی ایران مدعی شده اند که فوکویاما در کنفرانسی به نام " بازشناسی هویت شیعه" در سال 1986 شیعه را به پرنده ای تشبیه کرده که دوبال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ. پرنده ای که زرهی به نام ولایت پذیری به تن دارد و قدرتش با شهادت دو چندان می شود ." فوکویاما چندی پیش در پاسخ به ایمیلی که صحت و سقم این نقل قول را جویا شده ، اساسا حضور در چنین کنفرانسی را رد کرده و نقل قول های منتسب به خود را نیز تکذیب کرده است.؛

در انتهای این خبر دروغ به نقل از فوکویاما آمده است:"در صورت تضعیف ولایت فقیه، رفاه طلبی، جای شهادت طلبی را می گیرد و پس از آن اندیشه عدالتخواهی و انتظار نیز از جامعه رخت بر می بندد."؛
....
دروغ رندانه درباره دیدگاه فوکویاما پیرامون تشیع در واقع نخستین بار توسط "پیام فضلی نژاد" عضو مرکز پژوهشی کیهان در دانشگاه تربیت معلم در سال 1387 مطرح شد؛
....
"داوود احمدی نژاد" برادر "محمود احمدی نژاد" که مسوولیت کمیته ای به نام پدافند غیرعامل را به عهده دارد یکی از کسانی است که با دامن زدن به دروغ مربوط به دیدگاه فوکویاما درباره تشیع دست به تفسیر و تشریح آن زده است. ... "حجه الاسلام والمسلمين شيرازي" نماينده ولي فقيه در نيروي دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ... حتی دروغی دیگر را چاشنی این دروغ کرده و از قول فوکویاما آورده است که : "شيعه ، عاشورا را با لباس سرخ و سبز ترسيم مي كند بنابراين بايد لباس سرخ را به تن ايراني ها کرد و آن ها را به عنوان تروريست معرفي کنیم و لباس سبز را به تن سرباز آمريكايي کرد تا نگاه ها را نسبت به امريكا واسرائيل عوض كنيم." ؛
================
نکته انحرافی: شاید علوم انسانی غربی زیاد هم بد نباشه، ولایت پذیری رو هم که برامون تئوریزه کردن، دیگه دردمون چیه؟

Wednesday, May 19, 2010

دادگاه انقلاب

پشت قبض های جریمه رانندگی را دیده اید؟ فهرستی از تخلفات و میزان جریمه هر کدام درج شده و پلیس روی یکی یا چندتا از آنها علامت می زند تا مقدار جریمه شما را مشخص کند. گاهی زیاد مهم نیست که تخلف چه بوده باشد، با پلیس چانه می زنیم، حالا که شماره پلاک ماشین را ثبت کرده نمی تواند جریمه نکند، اما می تواند روی تخلف کوچکتری علامت بزند. یا اینکه پلیس را عصبانی کنید، می تواند مثلا نبستن کمربند ایمنی را هم به تخلف رد شدن از چراغ قرمز اضافه کند

حالا قاضی دادگاه انقلاب: وقتش را با خواندن و سر درآوردن از قانون تلف نمی کند، فهرستی از اتهامات و میزان حبس یا اعدام مورد نیاز برای هر یک را در دست می گیرد، بقیه اش هم که دیگر معلوم است: اگر کسی را تصادفی گرفته باشند، اسمش که ثبت شده، حداقل ناچار است که یک حبس تعلیقی بدهد، برای کسی هم که تصادفی دستگیر نشده، چند تا جمع و منها می کند تا ببیند روی کدام گزینه ها علامت بزند تا مقدار مناسبی حبس یا حتی اعدام داده باشد

Friday, May 14, 2010

فضیلت های ناچیز

احتیاط در مقابل شهامت و حقیر شمردن خطر
صرفه جویی در مقابل سخاوت و بی تفاوتی نسبت به پول
زیرکی در مقابل صراحت و عشق به واقعیت
سیاست بازی در مقابل عشق به هم نوع و فداکاری
...
فضیلت های ناچیز در مقابل فضیلت های بزرگ

نه اینکه فضیلت های ناچیز فی نفسه قابل نکوهش باشد بلکه ارزش آنها در درجه دوم است. معمولا در آموختن احترام به فضیلت های ناچیز شتاب می کنیم... راحت ترین راه را انتخاب می کنیم، زیرا فضیلت های ناچیز هیچ خطر مادی در بر ندارد. بلکه برعکس، منافع را حفظ می کند. از آموزش فضیلت های بزرگ سر باز می زنیم و با وجود این به آنها عشق می ورزیم!؛

برگرفته از کتاب "فضیلت های ناچیز" نوشته ناتالیا گینزبورگ، ترجمه محسن ابراهیم، با کمی دخل و تصرف

باز هم برای دانشگاه

رادیو پیام گاهی آهنگی رو پخش می کنه که این شعر فردوسی روش خونده شده:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
فکر کنم همه مون این شعر رو توی دبستان خوندیم. هر وقت می شنوم ناخودآگاه یاد سردار دکتر فیروز آبادی می افتم

تیر ماه سال 88، پس از روزهای ملتهب 18 تیر و 30 خرداد، "سردار سر لشکر بسیجی سید حسن فیروز آبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح" نامه ای خطاب به امام زمان نوشت و شکوه کرد که اینجا کاری به متنش نداریم. فقط یکی از جملات پایانی را ببینید
؛«آری با تمام توان و آمادگی ایستاده ایم تا نظام بماند تا تو از ما خشنود باشی و قلب نازنین نائبت راضی، تا میهن اسلامی ما همچنان کنام شیران باشد.»؛
و در همین یک جمله رشته های آرزوی فردوسیِ مرحوم پنبه شد!؛

به نقل از ویکی پدیا: «دکتر فیروزآبادی عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و دانشگاه علوم پزشکی بقیة الله الا عظم (علیه السلام) ورئیس هیئت امنای دانشگاه عالی دفاع ملی بوده و تا کنون مقالاتی از جمله جنبش نرم افزاری «نهضت تولید علم» رسالت نیروهای مسلح از دیدگاه خمینی، دکترین مهدویت، استراتژی انتظار وتکلیف مسلمانان در زمینه سازی ظهور ارائه داده‌است»؛

حالا در کشوری که دکترا به این سادگی اعطا می شود، فکر می کنید مسوولان و تصمیم گیرندگان چقدر ارزش دکتر علیمحمدی یا دکتر معتمدی رو می فهمند؟ در هر حال اکثر تصمیم گیرندگان دیگه خودشون دکترا دارند و فهمیده اند که دکترا گرفتن اصلا هم سخت نیست، اصلا دکترا ریخته! دیگه در این شرایط تکلیف کوی دانشگاه و چهارتا دانشجوی یه لاقبا و وزن و ارزش شون، معلومه؛


پی نوشت: پیشنهاد می کنم یادداشت "برای دانشگاه" را هم ببینید

Thursday, May 13, 2010

برای دانشگاه

میرزا حسن رشدیه کسی است که اولین مدرسه سبک جدید را در سال 1268 در ایران بنا کرد. گروهی از روحانیون آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز بر علیه وی شایعاتی درست می‌کردند. می گفتند کسانی که فرزندان خود را به چنین مدارسی بفرستند کافرند.

چندین بار با تحریک روحانیون، طلاب و گروه های دیگر به مدرسه حمله کردند و آن را تخریب نمودند و هربار میرزا حسن رشدیه دوباره از جا برمی خاست و مدرسه ای دیگر می ساخت. هنگام تخریب یکی از مدارس گفته بود: «این جاهلان نمی‌دانند که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، خواهم دید» ؛

فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده‌است که جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند. شیخ فضل الله نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟»؛

امروز ظاهرا علوم طبیعی و تجربی و مدرسه پذیرفته شده اند، اما همان داستان قدیم این بار برای اندیشه و دانشگاه تکرار می شود، کوی دانشگاه را بخاطر بیاورید یا این همه خصومت با علوم انسانی و اساتید و دانشجویان. باز هم همان حرف رشدیه مصداق دارد که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. آن روز را اگر زنده باشیم، خواهیم دید

نیما یوشیج در شعر "نام بعضی نفرات" می گوید:؛
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد:؛
اعتصام یوسف
حسن رشدیه؛
قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان

نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می بخشد
روشنم می دارد

===================================
پی نوشت 1: بعضی قسمت ها از ویکی پدیا استخراج شده است

پی نوشت 2: متاسفانه نمی دانم که اعتصام یوسف که نیما در شعرش اشاره کرده کیست

پی نوشت 3: یک نقل قول جالب دیگر از رشدیه: «یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است خودداری نتوانست. گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی‌شود. آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما که از حرمت افتادند اسلام از رونق می‌افتد… صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدرسه درس می‌خوانند یک دو تا شان ملا و با سواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما باشند.»؛

Tuesday, May 11, 2010

راهوَر، پاس وَر، پاسور

مدتی قبل بر اساس یک فکر هوشمندانه که به تایید مقام معظم رهبری هم رسیده بود، اعلام شد که اسم پلیس یا نیروی انتظامی به پاسوَر تغییر می کند، که البته فردای همان روز باز هم با تایید حکیمانه همان مقام این تصمیم لغو شد. اما دوستی بود که می گفت پاسوُر خیلی هم کلمه خوبی بود برای پلیس. می شد همه درجه ها و معاونت ها رو کد کرد، مثلا بی بی خشت می شد معاونت مبارزه با مواد مخدر!؛

کُرد بودن چه جرم سنگینی است

دوستی دارم که کُرد است. از روز 25 خرداد به این طرف همه تظاهرات ها و برنامه ها رو شرکت کرده. تعریف می کرد که خانواده اش بش گفتن تو خودتو قاطی نکن، تو کُردی، اگه گیر بیفتی کارت تمومه! ؛
تا همین دو سه روز پیش وقتی برامون تعریف می کرد، می خندیدیم، برامون جوک بود، حالا دیگه جوک نیست

مامور و معذور

مدتی قبل پدر من که احتمالا هم سن و سال ضارب دکتر معتمدی هم هست (!) برای کاری اومده بود دانشگاه. دم در حراست گیر داده بود. حالا در مملکتی که همه فقط مامورند و معذور و هیچکس مسوول نیست، پدر من که سرش درد می کنه برای این چیزها دو ساعت ایستاده بود با اینها بحث کرده بود که هدف و فلسفه وجودی شما در اینجا چیه؟ شما قراره از کی در مقابل چی حفاظت کنید؟

Thursday, May 6, 2010

سوء قصد به جان دکتر معتمدی

در اولین ساعت بعد از سوء قصد به جان دکتر معتمدی، اولین اظهار نظری که منتشر شد این بود که یک نفر در زمان وزارت ایشان خط تلفن می خواسته و چون در آن زمان به مشکل برخورده حالا انتقام گرفته، خنده دار نبود، ولی واقعا مسخره ترین دلیلی بود که می شد تراشید: ؛

- "اگه گفته بودن یه دانشجو رو انداخته، بعد سنوات تحصیلی اون دانشجو زیاد شده، در نتیجه برای اون ترمِ اضافه بر سنوات مجبور شده شهریه بده، بعدا اون دانشجو اومده انتقام بگیره من بیشتر باور می کردم"؛

- "سیاست که هیچ، حتی توی شطرنج هم وزیر رو برای یه خط تلفن نمی زنن"؛

خلاصه اینکه مدتی طول کشید تا یک دلیل شسته رفته تر برای ارائه در اخبار رسمی جور بشود که البته کمی دیر بود، چون تازه فهمیده بودیم که دکتر معتمدی "در زمان انتخابات گذشته، معاون علی اکبرمحتشمی پور ریاست کمیته صیانت از آرای ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی بوده" و فکر و تخیل مان هزار و یک دلیل واقعی و غیر واقعی برای این سوء قصد پیدا کرده بود:؛

-"برای این اقدام دو راه وجود داشت: یا اینکه باید دکتر معتمدی رو می گرفتن کنار این چاقوکش زندانی می کردن، یا باید به چاقوکش که توی زندانه یه هفته مرخصی می دادن که بره این کارو انجام بده. معلومه که راه دوم انتخاب شده!"؛

======================
پی نوشت: نقل قول های بالا، گفته هایی است که به صورت پراکنده از چندتا از بچه های امیرکبیر شنیده ام

Monday, May 3, 2010

ویدئو کلوپ اوین

صحبت درباره این بود که تابستون پارسال توی شلوغی ها بعضیا رو توی خیابون گرفته بودن و اینقدر تعدادشون زیاد بود که بدون اینکه بشون اتهام بزنن یا اینکه وثیقه ای براشون تعیین بشه، آخرش با گرو گرفتن شناسنامه پدر آزادشون کرده بودن؛ یکی از بچه ها می گفت اینا نوار وی اچ اس بودن، ما قدیما وقتی می رفتیم ویدئو کلوپ فیلم کرایه کنیم شناسنامه می ذاشتیم فیلم رو می بردیم!؛

پی نوشت: با عرض پوزش از اونایی که با شناسنامه اومدن بیرون، این فقط یک شوخی بود

جَوگیر

پارسال از اواسط اردیبهشت یواش یواش داشتیم جوگیرِ انتخابات می شدیم. سر اقتصاد و سیاست و هزار و یک موضوع دیگه که همگی احساس علامه بودن می کردیم، بحث های پرحرارت درمی گرفت. یواش یواش که به 22 خرداد نزدیکتر می شدیم، درس و مشق بیشتر و بیشتر به حالت اغماء فرو می رفت. به خودم می گفتم: عیب نداره، یه رای می دیم، بیست و سوم هم یه جشن پیروزی می گیریم، بعدش می ریم سر کار و زندگی مون!؛

حالا بعد از یازده ماه همین چند روز پیش با یکی از بچه هایی صحبت می کردم که یکی از دوستاش رو توی این وقایع گرفتن، که هیچ کاره هم بوده، اما اعترافات عجیب و غریبی داشته و بر مبنای همون ها حکم چند سال زندان بش دادن، دوستش می گفت حالا کاش فقط یک سال بش داده بودن، که توی تجدیدنظر می شد شش ماه، که بعدش با احتساب زمان بازداشتش فورا آزاد می شد. منم می گفتم که حالا اشکال نداره، اگه توی تجدید نظر یک سال هم بشه، بعدش چون بار اولشه، با گذشت شش ماه عفو مشروط بش می خوره و آزاد می شه؛

بعدا فکر کردم که این چی بود که گفتم، اینو کجا شنیدم یا خوندم؟ اصلا صحت داره؟ همه مون هم که علامه، فعلا سیاست و اقتصاد رو گذاشتیم کنار، بحث حقوقی می کنیم

Wednesday, April 28, 2010

شعارنویسی در خوابگاه دانشجویی

اسم افراد و دانشگاه رو حذف کردم. صحت و دقت جزئیاتش پای دوستی که نقل کرده: ؛

ترم قبل (پاییز 88) در یک خوابگاه دانشجویی، روی یکی از دیوارها شعاری نوشته شده بود که مستقیما شخص اول مملکت رو هدف قرار داده بود. بچه ها هم هر روز خوشحال و خندان از جلوش رد می شدن و نگاه می کردن و می خوندن و می خندیدن و ... تا اینکه بعد از چند روز، وقتی صبح میان از جلوی همون دیوار رد بشن، می بینن که اسم یکی از بچه ها زیر شعار نوشته شده، جوری که انگار شعار رو امضا کرده! این هم با عجله می ره به مسوول خوابگاه می گه که یکی با من دشمنی داشته اسم منو اون زیر گذاشته، یه کاری بکنید. مسوول خوابگاه هم یکی از کارگرهای خوابگاه رو صدا می کنه و می گه بدو برو یه قوطی رنگ بردار اسم اینو از اون زیر پاک کن. کارگر خوابگاه هم دقیقا همون کاری رو می کنه که به اش گفتن: می ره روی اسم این دانشجو رو رنگ می زنه بدون اینکه به شعار دست بزنه!؛

آخرش کار به کمیته انضباطی هم کشید اما کلا بخیر گذشت. توی کمیته انضباطی هم این دانشجو کلی ناله زاری راه انداخته بود که من نمی دونم کی با من دشمن بوده، آخه کدوم آدم عاقلی اسمش رو می نویسه زیر شعار و ...؛ اونا هم متقاعد شده بودن (ظاهرا چاره ای نداشتن جز اینکه متقاعد بشن)، فقط بش گفته بودن آخه ما موندیم یعنی توی این خوابگاه یه قوطی رنگ پیدا نمی شد، یعنی یک نفر غیرت نداشت که این شعار علیه معظم رو پاک کنه؟

Sunday, April 25, 2010

تو دهنی

با دوستان تاریخ رو مرور می کردیم:
من توی دهن این دولت می زنم؛
بعدش ماجرای دولت بازرگان؛
بعد بنی صدر؛
و ....
یکی پرید وسط که: اصلا اشکال این مملکت اینه که دولت ها با تودهنی جابجا می شوند، نه صندوق رای!؛

Friday, April 23, 2010

ما تماشاگران

حادثه بشری یک- شخصی نیمه های شب در آپارتمانش به قتل می رسه، همسایه ها یک ساعت صدای فریاد و جیغ رو می شنیدند، همه وحشت زده شده بودند، اما هیچکس هیچ اقدامی نکرد، حتی کسی به پلیس تلفن نزد

حادثه بشری دو- زنی در هنگام راه رفتن در پیاده رو پاش لغزید، به زمین افتاد و پاش شکست. چهل دقیقه در حال اغما روی زمین افتاده بود، بدون اینکه مردمی که از کنارش عبور می کنند کار مفیدی انجام بدهند

این حوادث قدیمی و واقعی هستند، مربوط به ایران هم نیستند، اصلا مهم نیست که در چه کشوری اتفاق افتاده، اما در هر حال به دنبال چنین مشاهداتی، آزمایش هایی ترتیب داده شد برای بررسی رفتار تماشاگران چنین حوادثی؛ که اینجا جاش نیست که جزئیاتش رو ذکر کنم. اما نتیجه به نظر من وحشتناک بود: افراد در شرایطی که تصور می کردند تنها خودشان شاهد حادثه هستند با احتمال بسیار بیشتری به کمک می شتافتند اما وقتی فرد تصور می کرد افراد دیگری هم از حادثه باخبر هستند، احتمال کمک کمتر می شد و بدتر اینکه با افزایش تعداد افراد شاهد حادثه احتمال یاری و کمک، کمتر و کمتر می شد! ظاهرا این مساله دو دلیل داشت: "همه منتظر می شوند که دیگری برای کمک اقدام کند" یا اینکه گاهی "فکر می کنند حتما دلیلی دارد که دیگران اقدام نمی کنند، پس من هم دخالت نمی کنم

آزمایش های دیگری نیز وجود دارد که این نتایج را تکمیل می کند، آن آزمایش ها نشان دادند که در شرایطی که افراد احساس می کنند با فرد حادثه دیده "سرنوشت مشترکی دارند" یا در موقعیتی هستند که "با وی ارتباط چهره به چهره دارند و نمی توانند از آن بگریزند" احتمال اقدام به کمک به مراتب افزایش می یابد؛

خب خدارو شکر: جای امید به بشریت هست هنوز!؛
بار اول که این مطالب و آزمایش ها رو می خوندم، واقعا احساس سرخوردگی بم دست داد! اما باعث شد بفهمم که: زیاد اهمیت ندهم که بقیه تماشاگران دارن از کنار یک واقعه می گذرند، اگه قراره کاری انجام بشه و اگه اون کار از دست من برمیاد، معنی اش اینه که من باید اون کار رو انجام بدم. صبر نمی کنم که دیگران اقدام کنند و هرچند حتما به ذهنم خطور می کنه که چرا دیگران کاری نمی کنند، یادم می مونه که این دلیلی برای اقدام نکردن من نیست

پی نوشت: مضمون این مباحث از کتاب "روانشناسی اجتماعی" الیوت اونسون برداشت شده که خیلی هم قدیمی است. خیلی جالبه کلا. طبیعت رفتارهای اجتماعی ما ضعف های فاجعه بارتری هم داره که اگه فرصت کنم اونا رو هم می نویسم

Thursday, April 22, 2010

ما و تلویزیون

تصادفا دقایق پایانی برنامه روی خط رو از صدای امریکا می دیدم، ظاهرا برنامه ای بود درباره پناهندگان و فرآیند پناهندگی، یک نفر زنگ زد که:
- اگه به جای ترکیه بریم یونان، آیا فرقی می کنه؟ اونجا دیپورت می کنن یا می تونیم به دفتر پناهندگی سازمان ملل خودمون رو معرفی کنیم؟
مجری لبخندزنان- نمی دونم، آخه من که مسوولش نیستم!؛
البته بعدش ادامه داد که قاعدتا باید مراجعه کنید به دفتر پناهندگی سازمان ملل.
تلفن بعدی رو نشنیدم که چی بود، اما جواب مجری خدا بود، باز هم خنده کنان: من که رئیس جمهور امریکا نیستم!؛
یک تلفن دیگه هم بود: توی ترکیه پناهدگانی هستن که سالهاست درخواست دادن و هنوز نتیجه نگرفتن و ...
مجری- ببخشید باید قطع کنیم، وقت برنامه تموم شده، امیدواریم فردا بتونید با برنامه مون تماس بگیرید

نمی دونم من روی صدای امریکا حساسیت دارم، یا این شبکه واقعا ما رو گیر آورده! می دونه رسانه درست و حسابی توی این کشور نداریم، هر پرت و پلایی رو می فرسته روی آنتن. هنوز وقتی یادم می افته که شبی که آیت ا... منتظری فوت کرد اینا داشتن برنامه هایی در حد شنگول و منگول و حبه انگور پخش می کردن حرص می خورم. البته اون شب بی بی سی هنوز وجود داشت و حسابی جبران کرد

مراجع

فقط نقل می کنم، متاسفانه خیلی قسمت ها رو به دلیل محفوظ نگه داشتن هویت افراد نمی تونم ذکر کنم
طبیعتا گفته ها نقل به مضمون است:

اوایل هفته دوستی رو دیدم که سه روز قبلش به اتفاق یک سری دوستان دیگه رفته بودن خونه یکی از زندانی های نسبتا سرشناس و البته مذهبی. چند مورد برخوردهای نامناسب عجیب غریبی با خانواده اش صورت گرفته بود. می گفت به مادرش گفتیم که نرفتید قم که این وضعیت، این همه ظلم رو به مراجع هم بگید؟ مادرش هم خیلی خونسرد و مسلط جواب داده که اینا هفتاد - هفتاد و پنج سال به بالا هستن، پاشون لب گوره، عمری به دنبال علم بوده اند، اگه با این همه علم، خودشون نمی تونن ظلم رو ببینن دیگه ما بریم چی بگیم؟ بذار به عبادات و علمشون مشغول باشن و ما مزاحمشون نشیم و وقتشون رو نگیریم

چی کار می شه کرد؟

در پاسخ به کامنتی که دوستی زیر پست قبلی درباره مجید توکلی، گذاشته و پرسیده که چه جوری می تونه کمک کنه، یه سری پیشنهاد عمومی به ذهنم می رسه؛ در واقع، کارهایی هست که هر کسی به صورت منفرد هم می تونه انجام بده، مثلا اینکه

یک- اطلاع رسانی کنید، توی فیس بوک، وبلاگ، ایمیل، ... شاید به دست کسی برسه که می خواد و می تونه کاری انجام بده.

دو- اگه خواستین فعالانه تر اقدام کنید، آدرس نمایندگان مجلس رو پیدا کنید و نامه بدهید، مخصوصا اگه سایت دارن و جایی برای کامنت گذاشتن، می تونید یه متن "خیلی مختصر" و "محترمانه" تهیه کنید و نگرانی تون رو از این موضوع اونجا بنویسید. البته در انتخاب نماینده مورد نظر دقت کنید! فراکسیون اقلیت کلا بد نیست، چند بار به چنین موضوعاتی توجه نشون داده، اما اگه نماینده های کمی مهربان تر از میان اصولگرایان پیدا کنید هم بد نیست، به هر حال اونا ممکنه نفوذ بیشتری داشته باشند؛

سه- به ترتیب مشابه می تونید با مراجع تماس بگیرید یا حتی تلفن بزنید، در مورد "محمد امین ولیان" که به دلیل اعتراف به پرتاپ سه تا سنگ در روز عاشورا به استناد فتوای آیت ا... مکارم مبنی بر محارب بودن افرادی که به عاشورا توهین کرده اند، در دادگاه بدوی حکم اعدام دریافت کرده بود، تماس های مکرر با ایمیل این مرجع و پیام هایی که در سایتش قرار می دادن، باعث شد در عرض یک روز واکنش نشون بده و چنین فتوایی تکذیب بشه

چهار- شخصا پیشنهاد می کنم حتی اگه روی یک مورد خاص، مثلا مجید توکلی، تاکید دارید، نگرانی خودتون رو از موارد دیگه هم به طور کلی ذکر کنید. ضمنا فراموش نکنید که قرار نیست توی نامه یا کامنت تون، دعوا کنید! قراره توجه افرادی رو که نفوذ یا مسوولیتی دارن به نگرانی خودتون جلب کنید

توضیح اینکه قبول دارم که با یک تماس یا کامنت ما اتفاق خاصی نمی افته، اما فکر می کنم که وقتی این مساله تکرار می شه، مقامات مسوول حساسیت عمومی روی موضوع رو می بینند. ممکنه به نظر بیاد که براشون مهم نیست، اما شخصا فکر می کنم وقتی که تعدادی دارند یک عکس العمل "فعال" نشون می دن (یعنی کاری بیشتر از حرص خوردن انجام می دن) حتی اگه اون کار در حد دو خط نوشته یا یک تلفن باشه، معنی اش اینه که صدها برابر این تعداد معترض خاموش هم وجود داره و نمی شه نادیده شون گرفت.
ممکنه به نظر بیاد که اوضاع اصلا خوب نیست، اما مطمئنم که اگر این حساسیت ها و واکنش ها نبود، اوضاع از این هم بدتر می شد. به تاثیر هر فعالیت مثبت هرچند کوچک ایمان دارم!؛

اگه این جور فعالیت ها ازتون برمیاد، لطفا حتما انجام بدید، اصلا فکر نکنید که افراد دیگه ای هستن که این کارها رو می کنن، اون افراد تک تک ماها هستیم! با یک گل هم بهار نمی شه، اما برای اینکه بهار بشه، مشارکت تک تک گلها لازمه

پی نوشت 1: در مورد خاص مجید توکلی یک سایت وجود داره که شما می تونید با امضا کردن حمایت خودتون رو نشون بدید. اون نامه تا حدودی مسائل دانشجویان و حتی حمله به دانشگاه رو به طور کلی مطرح کرده، اما تاکید اصلی روی یک شخص خاص بوده
http://majidtavakkoli.freepoliticalprisoners.net/
البته دقت کنید که لازمه که با اسم واقعی امضا کنید و مدتی هم طول می کشه تا امضاتون تایید بشه. پس تنها در صورتی که براتون امکان داره که اسم واقعی تون رو بدید، می تونید امضا کنید

پی نوشت 2: برای اینکه منصفانه تر بشه، خودم قبلا یکی دوتا از این پیشنهادها رو امتحان کردم!؛

پی نوشت 3: اگه پیشنهاد عملی جدیدی برسه همین جا اضافه می کنم

Thursday, April 15, 2010

تقدیم به مجید توکلی

نوشته خانم فخرالسادات محتشمی پور درباره لزوم حمایت از زندانیان سیاسی، انگیزه نوشتن این نامه شد که امیدوارم به دست ایشان نیز برسد
================================================
در میان هواداران جنبش سبز به ویژه وبلاگ نویسان، موجی برای معرفی و حمایت از زندانیان گمنام به راه افتاده است. اما اجازه بدهید که در اینجا از افرادی یاد کنم که ناشناخته نیستند اما این نام آشنا بودن به وضعیت آنها کمکی نکرده است. می خواهم از 16 آذر سال 88 یاد کنم. من یکی از صدها نفری بودم که در دانشگاه امیرکبیر در هنگام سخنرانی مجید توکلی حضور داشتم. یک نفر به نمایندگی از همه ما سخن گفت، و حالا یک نفر به نمایندگی از ما از آن روز زندانی است. به جای همه مایی که آن روز را متعلق به خودمان محسوب کردیم و با شنیدن سخنرانی به وجد آمدیم و فریاد زدیم و شعار دادیم، یک نفر از آذر ماه در انفرادی است.

برای تحقیر همه مایی که در روز دانشجو لبریز از حس غرور و همبستگی بودیم، عکس های یک نفر را با لباس زنانه منتشر کردند، به او عنوان مجرم دادند. در شوک و اندوه این حمله ناجوانمردانه، خشمگین شدیم و به حمایت از آن یک نفر، پسران و مردان ما پوشش زنانه بر سر کردند. برای سرکوب حس همبستگی ما و برای جبران سرخوردگی خودشان، این بار یک نفر یه هشت سال و نیم زندان محکوم شد، بدون حضور وکیل، اما در حضور دوربین های تلویزیون ملی که دقایقی از دادگاه را پخش کرد!

چندی بعد خبری غیر رسمی در وبلاگ ها منتشر شد که مجید توکلی حاضر نشده برای جرمی که مرتکب نشده، درخواست عفو کند. خبر دهان به دهان در دنیای مجازی می چرخید و موجی از حس غرور و شعف پدید می آورد. در پاسخ آن، یک نفر در انفرادی روزگار می گذرانید و نه تنها احتمال ضعیف ملاقات و تلفن تا مدتها از بین رفت که حتی بنا بر اخبار منتشر شده، حق هواخوری از وی سلب شد.

به نمایندگی از همه ی مایی که در روز دانشجو در دانشگاه امیرکبیر بودیم، یک نفر دیگر، محمد یوسفی، هم اتاقی مجید توکلی در خوابگاه، پیش از آنکه پای به درون دانشگاه بگذارد، به جرم احتمال شرکت در اجتماعی که ما، صدها تن، در آن حضور داشتیم بازداشت شد؛ آن هم در زمان و مکانی که قرار بود با گل از دانشجویان استقبال شود! و به نمایندگی از همه دانشجویان امیرکبیر، حکم چهار سال زندان دریافت کرد، بدون مرخصی برای عید.

حالا همه ی مایی که در آن اجتماع آن روز بودیم، همه ی مایی که معترض بودیم، قرار است عبرت بگیریم و خاموش شویم. من باید عبرت بگیرم، فقط مشکل اینجاست که من که در آن روز دانشجویی ساده بودم با یک اعتراض ساده و خاموش، امروز بغضی در سینه دارم که نمی توانم خاموش شوم.
خانواده مجید توکلی در شیراز هستند و احتمالا این امکان را ندارند که دائما پیگیر وضعیت فرزندشان شوند. فقط تصور می کنم که چقدر باید مشکل باشد که این همه مسیر شیراز تا تهران را طی کنند و بعد به در بسته بخورند. از مسوولین دانشگاه که مدتهاست امید بریده ام. اما از هر کسی که امکانی در اختیار دارد می خواهم به این مساله توجه کند. نگذارید احساس کنند در این مملکت هیچکس شنوای درد آنها نیست. دانشجویان اغلب وابستگی حزبی ندارند، آنها را غیرخودی محسوب نکنید؛ با هر عقیده و مرامی، اینها فرزندان همین کشور هستند؛ بدون وابستگی حزبی و منافع گروهی، تنها انگیزه آنها آرمان خواهی و امید به آینده این کشور است. خواهش می کنم اگر کمکی از دستتان برمی آید دریغ نکنید.

پی نوشت: این نامه را دو روز قبل نوشتم، پیش از آنکه دیروز، چهارشنبه (25 فروردین)، بالاخره خانواده مجید توکلی موفق به ملاقات با وی شوند

Wednesday, April 14, 2010

چگونه خر ِ ما از کره گی دم نداشته باشد!؟

همون طور که می دونید، فیس بوک تا حالا چندبار در دادگاه های بعد از انتخابات محاکمه شده! هر کسی که گرفتار می شه، فیس بوکش بررسی می شه و مدارک جرم از نوشته ها و پست هاش استخراج می شه. همین طور گفته می شد که در مواردی بعضی از بچه ها وقتی از خارج از کشور وارد ایران می شدند، توی همون فرودگاه اکانت فیس بوک رو ازشون می پرسیدن، و اگه می گفتن که ندارن، آدرس ایمیلشون پرسیده می شد و بعد آدرس ایمیلشون رو توی فیس بوک سرچ می کردن و دوستان رسوا می شدن که بله! در فیس بوک حضور داشته اند! البته اینها فقط شنیده های پراکنده است و مطمئن نیستم که صحت داشته باشه. در هر حال، اگه از این بابت نگرانی دارید، پیشنهاد می کنم از روش های ساده ای برای مخفی کردن اکانت فیس بوک استفاده کنید و در صورت لزوم کلا منکر بشید که اصلا اکانت دارید، به قول معروف: بهتر است خرتان از کره گی دم نداشته باشد!

در هر حال پیشنهاداتی رو که به نظرم می رسه، از ایمیلی که قبلا با دوستی رد و بدل کردم در اینجا کپی می کنم
=====================================

یک: تا آخرین باری که من چک کردم، هر چی هم که سطح خصوصی بودن (پرایوسی) رو بالا ببری که مثلا کسی نتونه تو رو توی سرچ پیدا کنه، اگه کسی توی فیس بوک بیاد با آدرس ایمیل سرچ کنه، اکانت پیدا می شه. یعنی اگه مثلا کسی ادعا کنه که اصلا فیس بوک نداره، اما آدرس ایمیلی رو که باش توی فیس بوک رجیستر شده در اختیار کسی بذاره به راحتی معلوم می شه که فیس بوک داره.
راه حل: ایمیلی که با اون توی فیس بوک وارد می شی بهتره که یه ایمیل جدا باشه که ربطی به اسم و فامیل واقعی ات نداشته باشه. اگه قبلا با ایمیل اصلی ات رجیستر کردی، می تونی اینجوری تغییرش بدی:
از توی فیس وارد می شی، بعدش از بالای سمت راست صفحه:؛
account => account settings
بعد توی قسمت ایمیل وارد می شی و یه ایمیل جدید می دی.
مرحله ی بعد اینه که این ایمیل جدید رو به ایمیل اصلی که برای وارد شدن به فیس بوک لازمه تغییر می دی، توی این مرحله، فیس بوک یکی دو تا ایمیل برای تایید به ایمیل قبلی می فرسته (شاید یه دونه هم به آدرس جدید بفرسته، درست یادم نیست) که تایید می کنی.
حالا دیگه می تونی اون آدرس ایمیل اول رو به کلی از فیس پاک کنی.؛
==============================

دو: سطح شخصی بودن دیوار و اکانت رو می شه خیلی بالا برد:؛
account => privacy settings
همه چی رو دونه دونه چک می کنی که فقط فرند ها، یا حتی فقط بعضی از فرندهای خاص بتونن ببینن؛
Wall photo, Profile photo
این جور عکسا اصولا به روی همه بازه، اگه نمی خوای کسی ببینه حتما باید خودت دسترسی اش رو محدود کنی، مثلا بذاری روی فرند

به نظرم اگه یکی هر دوتا کار بالا رو بکنه دیگه می تونه انکار کنه که اصلا فیس بوک داره! مگر اینکه دوست ناباب داشته باشه که براش گزارش رد کرده باشه
========================================
سه: در هر حال در مواقع بحرانی می شه فیس بوک رو برای مدت کوتاهی غیر فعال کرد:؛
deactivate
بهتره قبل از این کار، اون مرحله ی "یک" رو انجام داده باشی و یه ایمیل نامربوط برای ورود به فیس انتخاب کرده باشی. چون به هر حال اکتیو کردن مجدد خیلی راحته، فقط همون آدرس ایمیل و پسورد رو می خواد، اگه کسی ایمیلت رو داشته باشه نصف راه رو رفته!؛
========================================
چهار: اوخ اوخ: این یکی رو اکثر بچه هایی که می شناسم بی احتیاطی کردن و من نمی دونم که اصلا می شه تصحیح کرد یا نه! یادت میاد که یه زمانی، فیس بوک شروع کرد از کاربر می خواست که یه اسم کاربری انتخاب کنه؟ اونجا بچه ها همه ورداشتن اسم و فامیلشون رو پشت سر هم نوشتن! البته در حالت عادی هیچ جا معلوم نمی شه، اما وقتی می ری توی پروفایل یه نفر، هر چی هم که اسمش رو تغییر داده باشه، بالای صفحه "مرورگر اینترنت" توی قسمت آدرس اینترنتی، می تونی ببینی که همون اسم کاربری که اون موقع انتخاب کرده بوده جزء آدرسه!؛

Tuesday, April 13, 2010

بحث های آماتوری پیش از راهپیمایی 25 خرداد 88

صبح روز 25 خرداد از خواب بیدار شدم و رفتم توی فیس بوک که هنوز فیلتر نشده بود: واااااای، به کوی دانشگاه تهران حمله شده بود.... همین طور هم دانشگاه صنعتی اصفهان.... شوکه شده بودم. یکی از بچه ها نوشته بود که برادرش توی کوی بدجوری کتک خورده، ...

بحث بود که امروز راهپیمایی هست یا نه. روز قبلش که درجه افتخارآمیز خس و خاشاکی به مون اعطا شده بود... باید چی کار می کردیم؟
- صبر کنید ببینید مجوز می دن یا نه؟
- من امروز میدون آزادی بودم، اونجا داشتن سنگر می چیدن، نرید
- بچه ها رو توی کوی به قصد کشت زدن، اینا ابایی از کشتن ندارن، نرید
- می کشند، نرید

به همه این بحث ها اضافه کنید این رو که تلویزیون مرتب زیرنویس رد می کرد که وزارت کشور مجوزی صادر نکرده، پلیس و مردم خودشون با اغتشاشگرانی که بدون مجوز میان توی خیابون برخورد کنند!

ظهر بود که یکی از بچه ها استتوس گذاشت به این مضمون: ما به اینترنت دسترسی داریم و توی فیس بوکیم، اکثر مردم که نیستن، از کجا بفهمن که اینا دارن به قصد کشت و قلع و قمع میان؟ و اگه مردم کم باشن، کشتار می شه، پس هر چی بیشتر باشیم، بهتره! خداحافظ، من رفتم!؛

ناگهان نظرات 180 درجه برگشت: همه شروع کردن به اطلاع رسانی که بریم تا تعداد بیشتر باشه...؛

روز سرنوشت: 22 خرداد

شاید بهتر بود برای اینکه هنری تر یا شاعرانه تر بشه، بذارم توی سالگرد 22 خرداد اینا رو بنویسم،
به هر حال سعی می کنم به تدریج خاطرات بقیه روزهای مهم سال 88 رو اینجا بذارم

مشاهده یک
ساعت 9 صبح در اواخر صفی طویل برای رای دادن ایستاده بودم! نفر پشت سری گفت ما بیخودی اینجا ایستادیم، ندیدین که 8 صبح تلویزیون نشون داد که رهبر رای رو انداخت توی صندوق؟ همون موقع دیگه نتیجه معلوم شده! من شدیدا مخالفت کردم: اتفاقا ما هم برای اینکه اینجوری نشه توی این صف ایستادیم

مشاهده دو
وسط روز با یکی از دوستان در مالزی چت می کردم، سر حال و قبراق بود، می گفت "سبزها خیلی زیاد بودن"؛ اونجا انتخابات تموم شده بود، نتیجه اونجا رو به من گفت که البته الان دقیقا یادم نیست، اما موسوی به مراتب بیشتر از بقیه بود. در هر حال چیزی که بعدا رسما به عنوان آمار آرای مالزی اعلام شد 180 درجه مخالف حرفای این دوستمون بود

مشاهده سه
هنوز فیس بوک و یوتیوب فیلتر نشده بودند، بعد از ظهر همه با نگرانی توی فیس بوک بودن، یکی نوشت که به ستاد قیطریه حمله شده، نگرانی، نگرانی، نگرانی ... ساعت 6 بعد از ظهر یکی یه لینک داد از فارس به این مضمون: "پیروزی کاندیدای عدالت طلب با 65 درصد آرا" لینک رو توی فارس باز کردم: خبر مربوط به ساعت 3 بعدازظهر همون روز بود!!! مسخره بود! توی فیس بوک نوشتم که درست گفته دیگه! اسم که نیاورده، منظورش موسویه! دوستان استقبال کردند و مدتی به خودمون امید دادیم با این حرفا

مشاهده چهار
شب بود، انتخابات توی بعضی از حوزه ها ادامه داشت، اما آرا داشت اعلام می شد! توی فیس بوک یکی از بچه ها که امریکا بود شوکه شده بود، گفت اینا دیگه چیه، من تازه دارم می رم که رای بدم، این چه وضعیه؟ جواب دادم تو به این چیزا اهمیت نده، برو رایت رو بده! اونم گفت: راست می گی اینا می خوان روحیه ما رو خراب کنن که رای ندیم. من دیگه رفتم!
آخی: چقدر ما خوش بین بودیم و چقدر محکم به امیدمون چسبیده بودیم!؛

مشاهده پنج
نیمه شب اعلام آرا ادامه داشت، حالا بماند که یکی از دوستای خود من توی همین ایران ساعت یک صبح بالاخره رای داده بود! آرا به صورت خطی بالا می رفت: مهم نبود چندتا رای شمرده شده، 65 درصد ثابت بود! اخبار و عکسهای حمله به ستادها در اومده بود، پلیس توی شهر مانور اقتدار گذاشته بود! توی فیس بوک حال همه خراب بود، نوشتم:
-نگران نباشید، این شمارش مربوط به صندوق های سیاره! بذارید تهران و بقیه شهرهای بزرگ رو بشمارند، درست می شه!
یکی از دوستام نوشت- بابا کودتا شده!
من- صبر داشته باش، فقط بخش کوچیکی از آرا شمارش شده،
جواب داد- تو چرا متوجه نیستی؟ اصلا مهم نیست چندتا رای شمرده بشه! کودتا شده! اصلا رای شمرده نمی شه
دیوار فیس بوک رو ول کردم رفتم توی چت خصوصی: آخه من نمی تونم کودتا رو باور کنم
جواب آخرش مثل آوار روی سرم بود: کودتای 28 مرداد رو هم کسی باور نمی کرد.......؛

مشاهده شش
دوستی از کانادا که حتی نتونسته بود رای بده به من می گفت آخه یه کاری بکن! گفتم تنها کاری که من از دستم برمیاد اینه که برم بگیرم بخوابم تا برای جشن پیروزی فردا انرژی داشته باشم! شاکی شد که نخوااااااااب! کدوم جشن پیروزی؟ داره کودتا می شه!
زدم روی مد آفلاین و دیگه به هیچکس جواب ندادم...؛

مشاهده هفت
فردا صبح ساعت 6 تلویزیون روشن کردم که وضع آرا رو ببینم: همون وضعیت! فقط جالب بود که نسبت ثابت مونده بود و تعداد آرای سفید و باطله همچنان صفر بود! اگه اشتباه نکنم تا زمانی که بیست میلیون رای اعلام شده بود، همچنان تعداد آرای باطله صفر بود، به دقت و فرهنگ تک تک آحاد این ملت که اینقدر دقیق آرای خود را نوشته و به صندوق افکنده بودند، افتخار نمودیم!؛

........

Thursday, April 8, 2010

راننده تاکسی

فروردین 89: به یکی از دوستان آدرس داده بودم، فکر می کردم یه تیکه رو پیاده میاد، همه چی رو مطابق تابلوهای خیابونا آدرس داده بودم، گفته بودم خیابون بهشتی رو میای تا سر خیابون "قصیر". بعدا کلی با من دعوا کرده که: چرا به من گفته بودی "قصیر"؟! تاکسی گرفته بوده، وقتی به راننده تاکسی گفته سر خیابون قصیر، راننده دادش دراومده که قصیر دیگه کجاست؟ این دیگه چه اسمیه؟ اینجا اسم داره اسمش هم بخارسته، دیگه هم جایی نگو خیابون قصیر. بعدش گفته بوده که نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران!؛
خوبه همه اش دو دقیقه توی ماشین بوده، وگرنه فکر کنم کار به جاهای باریک و مرگ بر دیکتاتور می کشید

جلوه هایی از سانسور در ایران

اول اینکه این لینک، سانسور فیلم رو در شبکه دو نشون می ده. فوق العاده است! یه نفر کلا از فریم های فیلم حذف شده
http://img5.tinypic.info/files/wtp05eixv2bzgxe7rzdj.jpg

دومی هم ایمیلی است که یه سرویس دهنده اینترنت اخیرا برای کاربران زده: این سرویس دهنده محترم، افتخار سانسور را کلا و جمیعا به سازمان های دولتی و قضائی واگذار کرده و ابراز برائت کرده!

"کاربر گرامی
با سلام ،
به اطلاع می رسانیم به تازگی کاربران **** در مواقع فیلترینگ، با صفحه ی جدیدی رو به رو می شوند که فهرستی از سایت ها را معرفی می کند. در این باره، به اطلاع می رسانیم گروه شرکت های **** هیچ نقشی در فیلترینگ اینترنت و مسایل مرتبط با آن ندارد و صفحه ی جدیدی که هم اینک هنگام فیلتر شدن سایت ها، کاربران را به سایت های دیگر هدایت می کند یا فهرستی از سایت ها را نمایش می دهد نیز توسط سازمان های دولتی و قضایی تامین کننده ی اینترنت کشور یا ناظر بر آن، تهیه گردیده است و خارج از اختیار این شرکت فرا روی کاربران قرار می گیرد.
با سپاس"؛

اولین بازتاب های نامگذاری سال

بدون توضیح اضافه، فقط نقل می کنم:

يه نفر داشت تعریف می کرد که همون روزاي اول عید توي جاده بوده، یه جا توقف می کنن و اونجا صف بسیار طویلی برای دستشویي وجود داشته که این دوست ما توش قرار مي گیره. صف به کندی پیش مي رفته. یه نفر اونجا برمی گرده می گه چرا اینقدر یواش یواش می ره جلو؟ یکی دیگه جواب می ده معلومه که همه می رن اون تو با همت مضاعف، کار مضاعف مي کنن! ؛

پس کی اوضاع درست می شه؟

در حال چرخ و چورخ توی اینترنت، تصادفا به لینک زیر رسیدم
http://bahman.zahedi.com/index_0_0_0_0_44.html
قسمتی رو عینا نقل می کنم تا عمق فاجعه معلوم بشه: ؛
در کنفرانس جامعه بین‌المللی "حقوق‌بشر" در شهر بُن آلمان:؛
"یکی از جوانان شهر کُلن با لحنی صمیمانه به شاهزاده گفت « آقای رضا پهلوی شما در صحبت‌های خود به تمامی سوالات ما پاسخ دادی ولی این را باید بگویم که خیلی با حال هستی» شاهزاده هم در پاسخ خود گفت «کجاشو دیدی» با این دو جمله کوتاه جو جدی جلسه آنچنان صمیمانه شد که گفتگو‌ها به درد دل‌ها تبدیل گردید."؛

یه لحظه تصور کن: به جای رضا پهلوی، می تونست مثلا محمود احمدی نژاد باشه، متن هم توی وبلاگ کامران نجف زاده باشه! انگار ما از دست این تیپ ها، خلاصی نداریم!؟

ما و "پرس تی وی"؛

رفته بودیم بازدید یه سری آثار تاریخی، خیلی داغون بود؛ چند طبقه بود، وقتی خواستیم برگردیم پایین، یه آقایی توی پله ها جلومون رو گرفت و گفت داریم برای پرس تی وی فیلمبرداری می کنیم، الان نمی شه برید، فیلم خراب می شه! ما هم هی صبر کردیم، هی صبر کردیم، دیگه حوصله مون سر رفته بود که یکی از بچه ها به خواهرش گفت من خسته شدم، الان می رم پایین، به درک! بذار فیلمشون خراب بشه. خواهرش هم فوری جلوی همون آقای پرس تی وی گفت: آخه اگه تصویرت بعدا از شبکه ی پرس تی وی پخش بشه خانواده ی ما این ننگ رو چه جوری تحمل کنه؟

چهارشنبه سوری

اولش فقط صدای ترقه بود، اما بعدش جالب تر شد، ملت خانوادگی ریختن توی کوچه خیابون، جشن گرفتن، توی کوچه ما که داشتن می رقصیدن، آخه منطقه ما خیلی ساکته، هیچ وقت حتی ا... اکبر هم نمی گفتن، فقط یه بار 30 خرداد که ندا هم کشته شد ا... اکبر گفته بودن. ماشین پلیس دو بار دور زد، مردم رو تماشا کرد، آخرش دید سنگین تره این ورا آفتابی نشه، رفت گم و گور شد.

توی تلویزیون گفته بودن که چارشنبه سوری مصداق شرک است!! حالا چرا اینا اینقدر خودشون رو سبک کردن و هی فتواها رو اعلام کردن؟

ما هر سال چهارشنبه سوری داشتیم، اما امسال شبیه عروسی شده بود، اونم عروسی که همه ی کوچه توش شریک باشن، دور هم جشن گرفته بودن. محله ما که بهتر از هر سال بود، به جای جنگ و نارنجک، جشن خانوادگی بود

آیا زمستان سختی در پیش است؟

اینو با ایمیل دریافت کردم، متاسفانه مبنع اصلی رو نمی دونم

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برید هیزم تهیه کنید»
بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»
پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»
پاسخ: «صد در صد»
رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.
بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: «از کجا می دونید؟»
پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن»؛

مشاهدات پراکنده از 22 بهمن 88

مشاهده اول
از متروی طرشت که در اومدیم یه مسافت طولانی یعنی از شیخ فضل ا.. تا صادقیه اتوبوس هر دو سمت هر دو تا باند خیابون دیدیم، وحشت کردم، گفتم آخه اگه فقط یه نفر تو هرکدوم از این اتوبوسا بوده باشه، که اونا خیلی بیشمار می شن! خلاصه اینکه اتوبوسا بیشمار بودن! تازه یکی می گفت سمت نواب از این هم بیشمارتر بوده، گفت پنج کیلومتر اتوبوس پارک شده؛

مشاهده دو
میدون صادقیه، یه گروه مثلا ضد شورش داشتن رد می شدن، اولا که لباساشون شلخته به نظر میومد، پیراهن نیروی انتظامی روی شلوار، چروک! اما همه باتوم بدست، یکی دو تا هم شیلنگ بدست! یکی بود که ظاهرا سردسته بود، باتومشو می چرخوند تو هوا، داد می زد: "روحیه؟" بعدش بقیه باتوم می چرخوندن تو هوا و چندتاشون داد می زدن: "عالیه!" فقط خندیدیم، قهقهه! خداییش پلیس اینجوری روحیه برای خودش درست می کنه؟؟؟ بجای پلیس شبیه تظاهر کننده بودن! فقط باتوم و لباس فرم داشتن، از کنار عناصر قدرتمند و خطرناکی همچون ما با روحیه "بسیار عالی" و "با اقتدار" عبور کردن و رفتن!؛

مشاهده سه
من با خوش خیالی فکر می کردم امروز حمله نمی کنن! خب کلا تیراندازی نبود شکر خدا، اما باتوم و دستگیری بود، یه دستگیری خیلی فجیع هم دیدیم، پاهام به لرزه افتاد، آخه بابا کماندو که نیستیم! اینقدر با خشونت پسره رو گرفتن و زدن که حتی یه خانومی از اون وریا دادش دراومد، گفت "ولش کنین، قلبم وایساد" گفت که "حالا این بیست سال نمیومد راهپیمایی 22 بهمن، یه بار که اومده کاری به کارش نداشته باشین" مردم هم داد می زدن "ولش کن، ولش کن" که البته گوششون بدهکار نبود بردنش. اوضاع که وخیم شد یکی از بچه ها رفت بدو بدو یه پوستر بگیره، که بگیریم دستمون از اونجا بریم بیرون، گفتم بعضیاش دیگه خیلی خفت داره نمی تونیم بگیریم دستمون، حداقل برو از اونا بگیر که در مورد شهدا نوشته

مشاهده چهار
یه گروه بیست نفری هی می گفتن "مرگ بر ضد ولایت فقیه/مرگ بر امریکا/ مرگ بر..." خلاصه مرگ بر هر چی بلد بودن، یکی از کنار خیابون گفت مرگ بر ساندویچ! و موجبات خنده جماعت تماشاچی کنار خیابانی را فراهم آورد!؛

مشاهده پنج
مردم احتمالا سبز دو سمت خیابون و وسط بلوار ایستاده بودن، توی خیابون هم که طرفدارای دولت رد می شن و انواع و اقسام شعارای مرگ بر می دادن، مردم خاموش هم نگاشون می کردن فقط، اما جالبه که وقتی وسط شعارهای مرگ بر...، شعار دادن ا... اکبر، اول با تردید بعد محکم تر، مردمی که کنار خیابون بودن و ما هم توشون بودیم هم گفتن ا... اکبر!؛

بحث بعد از 22 بهمن
می دیدم خیلی ها از لزوم همراه کردن اقشار مختلف مخصوصا جماعت ساندیسی صحبت می کنند، اما اون چیزی که من دیدم و درک کردم این بود: قشر ساندیسی سطح نیازهاش فرق می کنه، اون هنوز اصلا به مرحله ای نرسیده که آزادی جزء مطالباتش باشه. منظورم اینه که غذا نیاز اصلیشه، حتی اگه غذا کم نداشته باشه، اصلا عزت نفس جزء نیازهاش نیست. به نظرم با اینا نمی شه کاری کرد. اصلا توی یه فضای دیگه اند. حتی لزوما وضع مالی شون بد نیست، اما برای ساندیس مفت خودشونو خفه می کنن. اتفاقا اینا کار خاصی هم نمی کنن، خود سیستم هم می دونه که اینا فقط برای نمایش دادن خوبند، برای حمایت جدی نمی شه روشون حساب کرد. اما یه قشر مذهبی هست که فکر می کنه سبزا ضد دین اند و راه بهشت از دم خونه ی ولی فقیه اونم نه هر ولی فقیهی، همین یه دونه ی بخصوص می گذره، اونا هم ساندیسی نیستن