Wednesday, May 19, 2010

دادگاه انقلاب

پشت قبض های جریمه رانندگی را دیده اید؟ فهرستی از تخلفات و میزان جریمه هر کدام درج شده و پلیس روی یکی یا چندتا از آنها علامت می زند تا مقدار جریمه شما را مشخص کند. گاهی زیاد مهم نیست که تخلف چه بوده باشد، با پلیس چانه می زنیم، حالا که شماره پلاک ماشین را ثبت کرده نمی تواند جریمه نکند، اما می تواند روی تخلف کوچکتری علامت بزند. یا اینکه پلیس را عصبانی کنید، می تواند مثلا نبستن کمربند ایمنی را هم به تخلف رد شدن از چراغ قرمز اضافه کند

حالا قاضی دادگاه انقلاب: وقتش را با خواندن و سر درآوردن از قانون تلف نمی کند، فهرستی از اتهامات و میزان حبس یا اعدام مورد نیاز برای هر یک را در دست می گیرد، بقیه اش هم که دیگر معلوم است: اگر کسی را تصادفی گرفته باشند، اسمش که ثبت شده، حداقل ناچار است که یک حبس تعلیقی بدهد، برای کسی هم که تصادفی دستگیر نشده، چند تا جمع و منها می کند تا ببیند روی کدام گزینه ها علامت بزند تا مقدار مناسبی حبس یا حتی اعدام داده باشد

Friday, May 14, 2010

فضیلت های ناچیز

احتیاط در مقابل شهامت و حقیر شمردن خطر
صرفه جویی در مقابل سخاوت و بی تفاوتی نسبت به پول
زیرکی در مقابل صراحت و عشق به واقعیت
سیاست بازی در مقابل عشق به هم نوع و فداکاری
...
فضیلت های ناچیز در مقابل فضیلت های بزرگ

نه اینکه فضیلت های ناچیز فی نفسه قابل نکوهش باشد بلکه ارزش آنها در درجه دوم است. معمولا در آموختن احترام به فضیلت های ناچیز شتاب می کنیم... راحت ترین راه را انتخاب می کنیم، زیرا فضیلت های ناچیز هیچ خطر مادی در بر ندارد. بلکه برعکس، منافع را حفظ می کند. از آموزش فضیلت های بزرگ سر باز می زنیم و با وجود این به آنها عشق می ورزیم!؛

برگرفته از کتاب "فضیلت های ناچیز" نوشته ناتالیا گینزبورگ، ترجمه محسن ابراهیم، با کمی دخل و تصرف

باز هم برای دانشگاه

رادیو پیام گاهی آهنگی رو پخش می کنه که این شعر فردوسی روش خونده شده:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
فکر کنم همه مون این شعر رو توی دبستان خوندیم. هر وقت می شنوم ناخودآگاه یاد سردار دکتر فیروز آبادی می افتم

تیر ماه سال 88، پس از روزهای ملتهب 18 تیر و 30 خرداد، "سردار سر لشکر بسیجی سید حسن فیروز آبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح" نامه ای خطاب به امام زمان نوشت و شکوه کرد که اینجا کاری به متنش نداریم. فقط یکی از جملات پایانی را ببینید
؛«آری با تمام توان و آمادگی ایستاده ایم تا نظام بماند تا تو از ما خشنود باشی و قلب نازنین نائبت راضی، تا میهن اسلامی ما همچنان کنام شیران باشد.»؛
و در همین یک جمله رشته های آرزوی فردوسیِ مرحوم پنبه شد!؛

به نقل از ویکی پدیا: «دکتر فیروزآبادی عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و دانشگاه علوم پزشکی بقیة الله الا عظم (علیه السلام) ورئیس هیئت امنای دانشگاه عالی دفاع ملی بوده و تا کنون مقالاتی از جمله جنبش نرم افزاری «نهضت تولید علم» رسالت نیروهای مسلح از دیدگاه خمینی، دکترین مهدویت، استراتژی انتظار وتکلیف مسلمانان در زمینه سازی ظهور ارائه داده‌است»؛

حالا در کشوری که دکترا به این سادگی اعطا می شود، فکر می کنید مسوولان و تصمیم گیرندگان چقدر ارزش دکتر علیمحمدی یا دکتر معتمدی رو می فهمند؟ در هر حال اکثر تصمیم گیرندگان دیگه خودشون دکترا دارند و فهمیده اند که دکترا گرفتن اصلا هم سخت نیست، اصلا دکترا ریخته! دیگه در این شرایط تکلیف کوی دانشگاه و چهارتا دانشجوی یه لاقبا و وزن و ارزش شون، معلومه؛


پی نوشت: پیشنهاد می کنم یادداشت "برای دانشگاه" را هم ببینید

Thursday, May 13, 2010

برای دانشگاه

میرزا حسن رشدیه کسی است که اولین مدرسه سبک جدید را در سال 1268 در ایران بنا کرد. گروهی از روحانیون آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز بر علیه وی شایعاتی درست می‌کردند. می گفتند کسانی که فرزندان خود را به چنین مدارسی بفرستند کافرند.

چندین بار با تحریک روحانیون، طلاب و گروه های دیگر به مدرسه حمله کردند و آن را تخریب نمودند و هربار میرزا حسن رشدیه دوباره از جا برمی خاست و مدرسه ای دیگر می ساخت. هنگام تخریب یکی از مدارس گفته بود: «این جاهلان نمی‌دانند که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، خواهم دید» ؛

فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده‌است که جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند. شیخ فضل الله نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟»؛

امروز ظاهرا علوم طبیعی و تجربی و مدرسه پذیرفته شده اند، اما همان داستان قدیم این بار برای اندیشه و دانشگاه تکرار می شود، کوی دانشگاه را بخاطر بیاورید یا این همه خصومت با علوم انسانی و اساتید و دانشجویان. باز هم همان حرف رشدیه مصداق دارد که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. آن روز را اگر زنده باشیم، خواهیم دید

نیما یوشیج در شعر "نام بعضی نفرات" می گوید:؛
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد:؛
اعتصام یوسف
حسن رشدیه؛
قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان

نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می بخشد
روشنم می دارد

===================================
پی نوشت 1: بعضی قسمت ها از ویکی پدیا استخراج شده است

پی نوشت 2: متاسفانه نمی دانم که اعتصام یوسف که نیما در شعرش اشاره کرده کیست

پی نوشت 3: یک نقل قول جالب دیگر از رشدیه: «یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است خودداری نتوانست. گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی‌شود. آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما که از حرمت افتادند اسلام از رونق می‌افتد… صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدرسه درس می‌خوانند یک دو تا شان ملا و با سواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما باشند.»؛

Tuesday, May 11, 2010

راهوَر، پاس وَر، پاسور

مدتی قبل بر اساس یک فکر هوشمندانه که به تایید مقام معظم رهبری هم رسیده بود، اعلام شد که اسم پلیس یا نیروی انتظامی به پاسوَر تغییر می کند، که البته فردای همان روز باز هم با تایید حکیمانه همان مقام این تصمیم لغو شد. اما دوستی بود که می گفت پاسوُر خیلی هم کلمه خوبی بود برای پلیس. می شد همه درجه ها و معاونت ها رو کد کرد، مثلا بی بی خشت می شد معاونت مبارزه با مواد مخدر!؛

کُرد بودن چه جرم سنگینی است

دوستی دارم که کُرد است. از روز 25 خرداد به این طرف همه تظاهرات ها و برنامه ها رو شرکت کرده. تعریف می کرد که خانواده اش بش گفتن تو خودتو قاطی نکن، تو کُردی، اگه گیر بیفتی کارت تمومه! ؛
تا همین دو سه روز پیش وقتی برامون تعریف می کرد، می خندیدیم، برامون جوک بود، حالا دیگه جوک نیست

مامور و معذور

مدتی قبل پدر من که احتمالا هم سن و سال ضارب دکتر معتمدی هم هست (!) برای کاری اومده بود دانشگاه. دم در حراست گیر داده بود. حالا در مملکتی که همه فقط مامورند و معذور و هیچکس مسوول نیست، پدر من که سرش درد می کنه برای این چیزها دو ساعت ایستاده بود با اینها بحث کرده بود که هدف و فلسفه وجودی شما در اینجا چیه؟ شما قراره از کی در مقابل چی حفاظت کنید؟

Thursday, May 6, 2010

سوء قصد به جان دکتر معتمدی

در اولین ساعت بعد از سوء قصد به جان دکتر معتمدی، اولین اظهار نظری که منتشر شد این بود که یک نفر در زمان وزارت ایشان خط تلفن می خواسته و چون در آن زمان به مشکل برخورده حالا انتقام گرفته، خنده دار نبود، ولی واقعا مسخره ترین دلیلی بود که می شد تراشید: ؛

- "اگه گفته بودن یه دانشجو رو انداخته، بعد سنوات تحصیلی اون دانشجو زیاد شده، در نتیجه برای اون ترمِ اضافه بر سنوات مجبور شده شهریه بده، بعدا اون دانشجو اومده انتقام بگیره من بیشتر باور می کردم"؛

- "سیاست که هیچ، حتی توی شطرنج هم وزیر رو برای یه خط تلفن نمی زنن"؛

خلاصه اینکه مدتی طول کشید تا یک دلیل شسته رفته تر برای ارائه در اخبار رسمی جور بشود که البته کمی دیر بود، چون تازه فهمیده بودیم که دکتر معتمدی "در زمان انتخابات گذشته، معاون علی اکبرمحتشمی پور ریاست کمیته صیانت از آرای ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی بوده" و فکر و تخیل مان هزار و یک دلیل واقعی و غیر واقعی برای این سوء قصد پیدا کرده بود:؛

-"برای این اقدام دو راه وجود داشت: یا اینکه باید دکتر معتمدی رو می گرفتن کنار این چاقوکش زندانی می کردن، یا باید به چاقوکش که توی زندانه یه هفته مرخصی می دادن که بره این کارو انجام بده. معلومه که راه دوم انتخاب شده!"؛

======================
پی نوشت: نقل قول های بالا، گفته هایی است که به صورت پراکنده از چندتا از بچه های امیرکبیر شنیده ام

Monday, May 3, 2010

ویدئو کلوپ اوین

صحبت درباره این بود که تابستون پارسال توی شلوغی ها بعضیا رو توی خیابون گرفته بودن و اینقدر تعدادشون زیاد بود که بدون اینکه بشون اتهام بزنن یا اینکه وثیقه ای براشون تعیین بشه، آخرش با گرو گرفتن شناسنامه پدر آزادشون کرده بودن؛ یکی از بچه ها می گفت اینا نوار وی اچ اس بودن، ما قدیما وقتی می رفتیم ویدئو کلوپ فیلم کرایه کنیم شناسنامه می ذاشتیم فیلم رو می بردیم!؛

پی نوشت: با عرض پوزش از اونایی که با شناسنامه اومدن بیرون، این فقط یک شوخی بود

جَوگیر

پارسال از اواسط اردیبهشت یواش یواش داشتیم جوگیرِ انتخابات می شدیم. سر اقتصاد و سیاست و هزار و یک موضوع دیگه که همگی احساس علامه بودن می کردیم، بحث های پرحرارت درمی گرفت. یواش یواش که به 22 خرداد نزدیکتر می شدیم، درس و مشق بیشتر و بیشتر به حالت اغماء فرو می رفت. به خودم می گفتم: عیب نداره، یه رای می دیم، بیست و سوم هم یه جشن پیروزی می گیریم، بعدش می ریم سر کار و زندگی مون!؛

حالا بعد از یازده ماه همین چند روز پیش با یکی از بچه هایی صحبت می کردم که یکی از دوستاش رو توی این وقایع گرفتن، که هیچ کاره هم بوده، اما اعترافات عجیب و غریبی داشته و بر مبنای همون ها حکم چند سال زندان بش دادن، دوستش می گفت حالا کاش فقط یک سال بش داده بودن، که توی تجدیدنظر می شد شش ماه، که بعدش با احتساب زمان بازداشتش فورا آزاد می شد. منم می گفتم که حالا اشکال نداره، اگه توی تجدید نظر یک سال هم بشه، بعدش چون بار اولشه، با گذشت شش ماه عفو مشروط بش می خوره و آزاد می شه؛

بعدا فکر کردم که این چی بود که گفتم، اینو کجا شنیدم یا خوندم؟ اصلا صحت داره؟ همه مون هم که علامه، فعلا سیاست و اقتصاد رو گذاشتیم کنار، بحث حقوقی می کنیم