Thursday, April 15, 2010

تقدیم به مجید توکلی

نوشته خانم فخرالسادات محتشمی پور درباره لزوم حمایت از زندانیان سیاسی، انگیزه نوشتن این نامه شد که امیدوارم به دست ایشان نیز برسد
================================================
در میان هواداران جنبش سبز به ویژه وبلاگ نویسان، موجی برای معرفی و حمایت از زندانیان گمنام به راه افتاده است. اما اجازه بدهید که در اینجا از افرادی یاد کنم که ناشناخته نیستند اما این نام آشنا بودن به وضعیت آنها کمکی نکرده است. می خواهم از 16 آذر سال 88 یاد کنم. من یکی از صدها نفری بودم که در دانشگاه امیرکبیر در هنگام سخنرانی مجید توکلی حضور داشتم. یک نفر به نمایندگی از همه ما سخن گفت، و حالا یک نفر به نمایندگی از ما از آن روز زندانی است. به جای همه مایی که آن روز را متعلق به خودمان محسوب کردیم و با شنیدن سخنرانی به وجد آمدیم و فریاد زدیم و شعار دادیم، یک نفر از آذر ماه در انفرادی است.

برای تحقیر همه مایی که در روز دانشجو لبریز از حس غرور و همبستگی بودیم، عکس های یک نفر را با لباس زنانه منتشر کردند، به او عنوان مجرم دادند. در شوک و اندوه این حمله ناجوانمردانه، خشمگین شدیم و به حمایت از آن یک نفر، پسران و مردان ما پوشش زنانه بر سر کردند. برای سرکوب حس همبستگی ما و برای جبران سرخوردگی خودشان، این بار یک نفر یه هشت سال و نیم زندان محکوم شد، بدون حضور وکیل، اما در حضور دوربین های تلویزیون ملی که دقایقی از دادگاه را پخش کرد!

چندی بعد خبری غیر رسمی در وبلاگ ها منتشر شد که مجید توکلی حاضر نشده برای جرمی که مرتکب نشده، درخواست عفو کند. خبر دهان به دهان در دنیای مجازی می چرخید و موجی از حس غرور و شعف پدید می آورد. در پاسخ آن، یک نفر در انفرادی روزگار می گذرانید و نه تنها احتمال ضعیف ملاقات و تلفن تا مدتها از بین رفت که حتی بنا بر اخبار منتشر شده، حق هواخوری از وی سلب شد.

به نمایندگی از همه ی مایی که در روز دانشجو در دانشگاه امیرکبیر بودیم، یک نفر دیگر، محمد یوسفی، هم اتاقی مجید توکلی در خوابگاه، پیش از آنکه پای به درون دانشگاه بگذارد، به جرم احتمال شرکت در اجتماعی که ما، صدها تن، در آن حضور داشتیم بازداشت شد؛ آن هم در زمان و مکانی که قرار بود با گل از دانشجویان استقبال شود! و به نمایندگی از همه دانشجویان امیرکبیر، حکم چهار سال زندان دریافت کرد، بدون مرخصی برای عید.

حالا همه ی مایی که در آن اجتماع آن روز بودیم، همه ی مایی که معترض بودیم، قرار است عبرت بگیریم و خاموش شویم. من باید عبرت بگیرم، فقط مشکل اینجاست که من که در آن روز دانشجویی ساده بودم با یک اعتراض ساده و خاموش، امروز بغضی در سینه دارم که نمی توانم خاموش شوم.
خانواده مجید توکلی در شیراز هستند و احتمالا این امکان را ندارند که دائما پیگیر وضعیت فرزندشان شوند. فقط تصور می کنم که چقدر باید مشکل باشد که این همه مسیر شیراز تا تهران را طی کنند و بعد به در بسته بخورند. از مسوولین دانشگاه که مدتهاست امید بریده ام. اما از هر کسی که امکانی در اختیار دارد می خواهم به این مساله توجه کند. نگذارید احساس کنند در این مملکت هیچکس شنوای درد آنها نیست. دانشجویان اغلب وابستگی حزبی ندارند، آنها را غیرخودی محسوب نکنید؛ با هر عقیده و مرامی، اینها فرزندان همین کشور هستند؛ بدون وابستگی حزبی و منافع گروهی، تنها انگیزه آنها آرمان خواهی و امید به آینده این کشور است. خواهش می کنم اگر کمکی از دستتان برمی آید دریغ نکنید.

پی نوشت: این نامه را دو روز قبل نوشتم، پیش از آنکه دیروز، چهارشنبه (25 فروردین)، بالاخره خانواده مجید توکلی موفق به ملاقات با وی شوند

2 comments:

  1. ma dar kharej az keshvar chetori mitoonim komak konim?
    Merci
    Mojdeh

    ReplyDelete
  2. مژده عزیز
    راستش سوال خیلی سختی پرسیده اید که جواب یگانه و صریحی نداره، اما در صورتی که مایل به کمک هستین لطفا یه آدرس ایمیل برای من بذارید که تماس بگیرم، یا اینکه به من ایمیل بزنید
    payama30@gmail.com
    اونجا به صورت شخصی بیشتر براتون توضیح می دهم

    ReplyDelete