Wednesday, July 21, 2010

لپ تاپ

می گه: دوربین های حامد صابر رو پس دادند، اما لپ تاپش رو نه
(خودش رو هم البته که نه! هنوز انفرادیه ...)؛
ادامه می ده: الان لپ تاپ هر کی رو بگیرند از توش یک حکم اعدام می تونن دربیارن!؛
.
.
.
الان دارم به لپ تاپ خودم فکر می کنم

و نمی دانستی...؛

تو به من خندیدی
و نمی دانستی من به چه دلهره
از باغچه همسایه، سیب را دزدیدم
حمید مصدق

دوستی از خارج کشور در فیسبوک براتون پیام می ذاره، همون شب به هر دو تا آدرس ایمیلی که ازتون داره ایمیل هم می فرسته که فلان کار منو ببین و نظر بده. می شه گفت مساله کاری بوده. شما سه بار پیام رو دریافت کردید و فکر می کنید که باید موضوع مهمی باشه. می خواهید اون فایل رو ببینید و نظر بدید، اما حجم فایل خیلی بزرگه. از اون بدتر فایل رو نمی شه دانلود کرد و باید به صورت آنلاین بررسی کنید؛ اما از اون هم بدتر اینه که به دلایل غیر منطقی باید از وی پی ان هم استفاده کنید که خودش سرعت دسترسی تون رو تا حدی کم می کنه
چاره چیه؟ یک روز 5 صبح بیدار می شید، چون اون موقع سرعت اینترنت بهتره، یک ساعت اول صبح رو به این کار اختصاص می دید، بعدش نظرات تون رو مکتوب می کنید و برای اون دوست تون می فرستید
حالا... تازه بعد از مدتی می فهمید که اونقدر هم براش مهم نبوده و از صد نفر در سراسر دنیا که بدبختی شما برای اتصال به اینترنت رو ندارند نظر خواسته بوده، اشتباهی برای شما سه بار در طول یک ساعت پیام گذاشته بوده و ... همین
احساساتی که به من دست داد به ترتیب: دلخوری، احساس غبن!! اما در انتها ... خیلی سوء تفاهم خنده داری بود

به این فکر می کنم که آیا خودم هم از این کارها به سر کسی آورده ام یا نه. از کسی کاری رو بخوام که به نظرم خیلی ساده است و زیاد هم برای من مهم نیست، اون کلی توی زحمت بیفته و من هم اصلا نفهمم ...؛

حامد صابر


حیفه که از حامد صابر حرف نزنیم. حامد عکاس نبود، مهندس بود، اما عکس می گرفت. عکاسی رو از سه روز بعد از انتخابات شروع کرد: یعنی 25 خرداد. و عکس هاش رو با اسم خودش در فلیکر و پیکاسا آپلود می کرد.
عکس هاش خیلی خاطره انگیزه، تاریخ یک ساله اخیر رو از 25 خرداد 88 تا 14 خرداد 89 مرور می کنه. اما از 31 خرداد بازداشت شده، بی سرو صدا ...؛

در پروفیلش در فلیکر توضیح داده که در دومین روز عکاسی ش، در میدان ونک عکس می گرفته. اما در حالیکه داشته با هندی کم فیلمبرداری می کرده بازداشت شده، در تاریکی هوا دوربین رو در جوی آب انداخته بوده، اما هندی کم رو ازش گرفته بودند. صبح فرداش آزاد شده بود، به محل برگشته بود، دوربین رو در همون جایی که مخفی کرده بود پیدا کرده و عکسهای شب قبل رو منتشر کرده بود

در ادامه می گه که فردای همون روز، یعنی بلافاصله بعد از آزادیش دوباره در تظاهرات بعدی شرکت می کنه، 27 خرداد در هفت تیر، و این دفعه عکس های بهتری می گیره. اتفاقا عکسی که بعدها رفت روی جلد اشپیگل مال همین مجموعه است:؛





اگر اهل دنبال کردن کلیپ های سبز باشید، خیلی از عکس های حامد صابر رو قبلا دیده اید. حامد در حال حاضر به دلیل ثبت وقایعی که بعضیا حتی چشم یک بار دیدنش رو نداشتند بازداشت شده. گروهی در فیسبوک برای حمایت از حامد تشکیل شده، دوستانش در علامه حلی و فارغ التحصیلان اون دبیرستان هم نامه سرگشاده ای منتشر و از چنین برخوردهایی با نخبگان انتقاد کرده اند، هر چند که شخصا فکر می کنم این نحوه بیان چندان درست نیست. حامد حتی اگر فارغ التحصیل علامه حلی و مهندسی کامپیوتر دانشگاه شریف نبود، حتی اگر المپیادی هم نبود، به دلیل کار ارزشمندی که در ثبت بُرِشی از تاریخ ما انجام داده شبانه بازداشت شده و از 31 خرداد در انفرادیه و به دلیل این تضییع حقه که دوستانش و همه دیگرانی که موضوع رو می دونند می تونند و لازمه که معترض باشند و ازش حمایت کنند

Overload...

از زیست شناسی زیاد سر در نمیارم. اما دوستی می گفت که وقتی زیاد شیرینی می خوری از لوزالمعده زیاد کار می کشی، لوزالمعده هی مجبور می شه انسولین آزاد کنه، و در طول زمان این کار رو می کنه، تا زمانی که می رسه به جایی که می گه: دیگه خسته شدم، دیگه خبری از انسولین نیست! اون وقته که تو دیابت می گیری! حالا این حکایت ماست: یک سال با احساسات شدیدی دست به گریبان بودم، استرس، احساس ناامنی، غم، افسردگی، احساس گناه، احساس ناتوانی و استیصال، بیم و امید ... و حالا ناگهان تهی از هر احساسی هستم: نه شاد، نه غمگین، نه امیدوار. کرخت شده ام ...؛